اولین دلنوشته

ساخت وبلاگ
به نام نامی حضرت دوست 

شروع هرکاری خیلی سخته

الان که‌ میخوام اینو بنویسم ذهنم پره،اما نمیدونم از کجا شروع کنم

خب در هر حال من از نقطه شروع،شروع میکنم

خیلی دلم میخواد زمان به عقب برگرده تا من دوباره بسازم،هرچند میدونم سرنوشتم تغییر میکند اما خب حداقل قلبم دیگه عاشق نمیشه،حداقل عاشق ی سایه نمیشم،حداقل مجبور نمیشم که‌ سالها برای کسی گریه کنم که‌ حتی از من متنفر بود

 سخنی با معشوق گریز پای خودم: عزیزم من هیچوقت باورم نمیشه که منو یادت نیاد که تو نوشته های بعدی با ذکر مثال توضیح میدم...

و از این میترسم که حتی علاقه خودتم انکار کنی... عزیزم شاید  به جرات می‌تونم بگم که بزرگترین دلیلی که عاشقت شدم این بود که مطمئن بودم تو هم منو دوسم داری....

خدایا دارم عذاب میکشم از این دنیای مزخرف...از این روزگار پیچیده ی خودم...تمومش کننن

واسه شروع یک دلنوشته خیلی بد بوددد،اما میذارم به حساب تازه کاری

نوشته شده توسط رز کوچک در ساعت 18:32 | لینک  | 

متون جالب...
ما را در سایت متون جالب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس motoon بازدید : 199 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 19:44