عشق من فقط خدا خودش میدونه که چقدر بهت علاقه دارم، حتما خدا
و اما دومین خاطره:
جلسه بعدی من شور و اشتیاق زیاد اومدم سر کلاس، خاطره خاصی ساخته نشد ی جلسه معمولی بود و من رفتم خونه،درسته که کلاس تا8 شب ادامه داشت،اما مگه میشه کنار تو بود و به فکر آینده باشی،من تنها چیزی که از آینده به ذهنم می رسید کنار تو بودن بود،دلم میخواست و میخواد که شریک عمر و آینده من باشی و باشم،و تو....
خیلی خوبه،عاشق بودن خیلی خوبه،و هر نفس کشیدن ی عمر دوباره اس
جلسه بعدی ما بازم کتاب نداشتیم و با هم از کتاب تو نگاه میکردیم،دلم واسه همه کارات تنگ شده
نوشته شده توسط رز کوچک در ساعت 11:51 | لینک |
- مطالب مرتبط
- اولین دلنوشته
نویسنده : بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 19:43
متون جالب...
ما را در سایت متون جالب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : عباس motoon بازدید : 195 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 19:44