همانقدر که من عاشق لاله عباسی هستم، آقای همسر دل خوشی از این دلبر زیبای فریبا ندارد . هروقت کنار پیاده رویی ، جایی ، بوته ی رنگارنگ لاله عباسی می بینم و با حسرت می گویم:
-وای... کاش ما هم تو باغچه از اینا داشتیم.
ایشان به ضرص قاطع می فرمایند:
-از این گل ها؟ محاله! اصلا! ابدا!
ریشه ی دشمنی دیرینه ی ایشان با لاله عباسی برمی گردد به حدود شانزده هفده سال قبل . در خانه ی کوچکی با حیاط جنوبی زندگی می کردیم . باغچه ی فسقلی حیاط را از هرچه گل و گیاه پر کرده بودیم . فلفل و ریحان هم کاشته بودیم. صاحبخانه هم انگور سیاه دانه درشتی به باغچه هدیه کرده بود. تخم و بذر هر گلی را که می دیدیم و می شد از دیگران بگیری، توی باغچه می ریختیم و با سیستم ( یا بخت و یا اقبال) ، منتظر رشد و نموش می ماندیم . گاهی افاقه می کرد و گاهی خیر .
لاله عباسی همان وقتها پایش به زندگی مان باز شد . در چشم به هم زدنی کل باغچه را پر کرد .باغچه هی زیباتر و زیباتر می شد .هرچه من کیفور می شدم از دیدن گل های رنگ رنگی اش، اقای همسر غر می زد که: (تموم باغچه رو پر کردن. بقیه گل و سبزی ها جا برای رشد ندارن).
و لاله عباسی ها بی توجه به خشم درونی آقای همسر همچنان بزرگ و پهن تر می شدند.
یکی از سرگرمی های آقای همسر ، آوردن قلمه ی گل ها از اتاق کارش به خانه بود. آن روزهارفتار با گیاهان را بلد نبودم . اصلا بلد نبودم . شاهد مثالم هم همین که به هر گلدانی که من آب می دادم ، بی برو برگرد خشک و خراب می شد . بین قلمه هایی که در شیشه های ترشی و مربا ریشه زده بود ، یک سوزان روشن داشتیم . شبیه برگ انجیری بود. با برگهایی پهن و بزرگ و نوک تیز .( سوزان روشن که معرف حضورتان هست؟ هزار عاشق خسته ، با دل های شکسته، هزار قلب پریشون...! رقص بانو روشن را فراموش کرده اید؟ دستهایش را مثل قایق دو طرف شانه اش، بالا می گرفت و می رقصید و می خواند ) . این گل ما دو تا برگ بزرگ داشت . برگها در امتداد یک راستا به طرفین باز شده بودند و ّکانهّم قایق سوزان روشن ، ژست گرفته بودند .اسم گل را از همان اول گداشته بودیم : سوزان روشن.
وقتش شد که قلمه ی سوزان روشن را توی گلدان بکاریم. آقای همسر خاک برگ گرفت و گلدان گرفت و گفت:
-سوزان روشن رو بیار .
سوزان روشن را آوردم. زمستان بود. باغچه پر شده بود از چوب و ساقه های خشک گیاهان بازمانده ی تابستان و پاییز . برف بود یا نبود یادم نیست، اما هنوز باغچه را از چوب های خشک ، تمیز نکرده بودیم .سوزان روشن قیّم می خواست. باید به جایی بند می شد وگرنه قایقش سرنگون می شد . حالا آن وقت شب، سر سیاه زمستان چوب قیِم از کجا می آوردیم؟
آقای همسر سراغ باغچه رفت و ساقه ای ضخیم و خشک از بین لاله عباسی های خشک شده جدا کرد و آورد و نشاند بغل تنه ی سوزان روشن . یکی دوماه بعد سوزان روشن به فنا رفت. الکی الکی خشک شد و فاتحه مع الصلوات ! دلمان سوخت که نزدیک یک سال توی شیشه ی ترشی ، دوام آورده بود ، اما توی خاک نتوانست زنده بماند. اصلا شاید تقدیر سوزان روشن همان شیشه ی ترشی بود و ما نمی دانستیم!
وقتی با جگری خونین و قلبی مالامال اندوه، برگهای پوسیده و خراب سوزان روشن را از گلدان بیرون کشیدیم تا گلدان خالی را برای رفتن به زیرزمین آماده کنیم، آقای همسر، قیّم گیاه را هم از خاک بیرون آورد .با صدای :
-همه ش تقصیر این بود. گل بیچاره رو این خراب کرد. لعنتی . چقدر پرروئه !
سراغ آقای همسر آمدم. ساقه ی خشک لاله عباسی توی گلدان ، ریشه زده بود. چه ریشه ای! تمام فضای پایین گلدان را پر کرده بود . بله...سوزان روشن فدای زیاده خواهی های لاله عباسی شده بود.
خلاصه از آن زمان تا همین امروز ، آقای همسر چشم ندارند لاله عباسی ها را ببینند و هرکجا اسمی ازشان آورده شود، فورا خاطره ی سوزناک سوزان روشن مرحوم را یادآوری می کند .
دو هفته قبل، قیف کاغدی کوچکی را به من داد. سر قیف منگنه شده بود. گفت:
-اینها تخم گله . گلهاش خوشرنگ و قشنگه . یک جا نگه دار تا سرموقع ازت بگیرم و توی باغچه بکارم .
قیف را باز کردم . به آقای همسر لبخندی شیطانی زدم و گفتم:
-میدونی اینا مال چه گلی هست؟
-نه. از یکی از بچه های اداره گرفتم. خیلی تعریفش رو می کرد . گمش نکنی.
شیطانی تر لبخند زدم:
-اینا تخم لاله عباسیه ، ها !
تخم گل ها را نگه داشتم و چون جان عزیز مراقبم که کسی سر به نیست شان نفرماید .
نویسنده : بازدید : 1 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 16:39 متون جالب...
ما را در سایت متون جالب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : عباس motoon بازدید : 212 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 16:39