وقایع نورالهداییه ۴؛ مدادِ رنگی

ساخت وبلاگ

هر دو کلاس ششم بودند. با مادرهایشان آمده بودند دفتر باب‌الهادی برای ثبت‌نام. تقریباً هم‌قد مادرهایشان بودند. بعد از ثبت‌نام، آخرین شمارۀ مجله را تقدیمشان کردیم. شروع کردند به چانه‌زدن با همکارم. بسته‌های زائرکوچولو را قبلاً دیده بودند و می‌دانستند که داخلش مدادرنگی دارد. یک لنگه پا ایستاده بودند که: «ما زائرکوچولو می‌خواهیم!»

خانم صمصام هرچه می‌گفت که زائرکوچولو مخصوص بچه‌های اول و دوم ابتدایی است، نه ششم، به کَتشان نمی‌رفت که نمی‌رفت. منطق همکارم که حریف اصرار بچه‌ها نشد، سرش را برگرداند طرفم؛ یعنی چه کنم؟ دوباره همه‌چیز به من ختم شد. با تأکید گفتم: «شما ششمید بچه‌ها!»

- تو رو خدا! ما هم، نقاشی دوست داریم!

اصرارشان تمامی نداشت! مادرهایشان گوشه‌ای ایستاده بودند، نگاه می‌کردند و مثل ما می‌خندیدند.

خب، دفتر باب‌الهادی بودیم و نعمت بسیار و این دو نفر هم که عاشق نقاشی. به‌نظرم می‌شد با دو بسته زائرکوچولو، قلب‌هایشان را به رنگ گنبد درآورد: طلایی!

پس معطل نکردم... .

۱۱خرداد۹۶

مطالب مرتبط


متون جالب...
ما را در سایت متون جالب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس motoon بازدید : 211 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 2:57