از سر کار بر میگشتم ، خسته بودم ، رسیدم خونه ، رفتم لباسمو عوض کنم ، که روی ایینه دیواری نوشته بود عزیزم من برای همیشه رفتم . عصبی شدم زنگ زدم هر چی از دهنم در او مد بهش گفتم خب من هیچ کاری نکردم که بخواد بذاره بره .
فقط بهش گفتم چرا رفته ؟ جواب نداد و گفتم بره دیگه بر نگرده دیگه نمیخوام قیافشو ببینم واقعا ازش متنفرم ، ساعت 5 تا 10 خوابیدم ، اونقدر خسته بودم که نفهمیدم چجوری خوابم برد ؟ ساعت 11 بود هوا بیش از حد سرد بود و خونمون با رفتن او سرد ترم شده بود.
نیم ساعت گذشت ، ایفون خونمون زنگ خورد تو تصویر دیدم مهتابه نمیخواستم در و براش وا کنم ولی دلم سوخت هوا سرد بود . باز کردم اومد تو دیدم یه دسته گل و شیرینی دستش بود از کارش تعجب کردم نتونستم باهاش حرف بزنم فقط یه چیزی بهم گفت که تمام سوالامو خلاصه کرد تولدت مبارک
برچسبها: تولد, جدایی,
قضاوت, دعوا
+ نوشته شده در دوشنبه چهارم دی ۱۳۹۶ساعت 20:53 توسط اتاناز |
نویسنده : بازدید : 0 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 21:38 متون جالب...
ما را در سایت متون جالب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : عباس motoon بازدید : 238 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 21:38